شناسه خبر : 94986
دوشنبه 16 آبان 1401 , 10:58
اشتراک گذاری در :
عکس روز

به بهانه سالروز شهادت مدافع حرم "هادی زاهد" /عکس

فاش نیوز - هر بار که به ایران می آمد هول و ولا و نگرانی هایش برای سوریه بیشتر بود و مدام شوق دفاع از حرم در چشمانش دیده می شد؛ برای ما می گفت اگر جنگ سوریه دو بار دیگر هم تکرار شود باز هم برای دفاع از حرم با جان و دل حاضر می شوم".

 

شهید هادی زاهد متولد 1357 بود. تمامی خیابان‌های اطراف محل سکونت‌شان در آتش تقابل مأموران و انقلابیون می‌سوخت و انتقال مادر به بیمارستان با مشکل روبه‌رو شده بود. هادی در چنین شرایطی به دنیا آمد و در حالی قد کشید که خانه‌شان در طول دوران جنگ، مرکز پشتیبانی‌های مردمی از جبهه‌ها شده بود. متولد انقلاب و بزرگ شده جنگ، رفته رفته به یک جوان متعهد و انقلابی تبدیل شد.

او اصالتاً اهل ساوه و ساکن تهران بود که از ابتدای حضور مستشاران نظامی و مدافعان حرم در سوریه حضور داشتند.شهید هادی زاهد یکی از مستشاران زبده نظامی بود که پس از شش سال حضور مستشاری در سوریه یک شنبه 16 آبان ماه 95 براثر انفجار مین در حلب به شهادت رسید. از او یک پسر 12 ساله و یک دختر 8 ساله به یادگار مانده است.

 

گفته های برادر شهید هادی زاهد

محمد زاهد برادر شهید هادی زاهد پیرامون چگونگی حضور این شهید در سوریه و همچنین برخی شایعاتی که در خصوص زندگی مدافعان حرم وجود دارد، توضیحاتی را ارائه داد.

برادر شهید زاهد در ابتدا ازفاصله سنی خود با شهید و چگونگی ازدواج وی صحبت می کند: "من متولد سال 1348 و شهید زاهد متولد 1357 سال پیروزی انقلاب اسلامی بود و ما 9 سال اختلاف سنی داشتیم؛ هادی سال 85 ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو فرزند دختر و پسر به نام‌های ملیکا و محمدحسین است.

 

هادی 5 سال در سوریه مبارزه کرد/می‌گفت اگر جنگ سوریه دو بار دیگر هم تکرار شود باز هم من می‌روم

وی درباره نحوه و زمان اعزام شهید زاهد به سوریه می گوید: "شهید زاهد پاسدار رسمی نیروی قدس سپاه بودند و همزمان با آغاز درگیری ها در سوریه، برای دفاع از حرم عازم آنجا شد و تا همین چند روز پیش هم در آنجا برای دفاع از حرم مبارزه می‌کرد؛ در مواقعی که به ایران می‌آمد، مدام از خاطرات حضور در سوریه برای اعضای خانواده صحبت می‌کرد؛ هر بار که به ایران می‌آمد هول و ولا و نگرانی هایش برای سوریه بیشتر بود و مدام شوق دفاع از حرم در چشمانش دیده می شد؛ برای ما می‌گفت اگر جنگ سوریه دو بار دیگر هم تکرار شود باز هم برای دفاع از حرم با جان و دل حاضر می‌شوم".

 

چندین بار مجروحیت
 
شهید هادی زاهد طی سال‌ها حضورش در جبهه سوریه چندین بار مجروح می‌شود اما به گفته خانواده‌اش، آنها از بسیاری مجروحیت‌های هادی بی‌خبر بودند. مادر شهید می‌گوید: « پسرم یک‌بار پایش گلوله خورده بود اما به ما چیزی نگفت. بار آخری که چند ماه قبل از شهادتش بود، سینه‌اش گلوله می‌خورد که دیگر نتوانست آن را از ما پنهان کند. حتی اواخر از نظر روحی کمی آسیب‌پذیرتر شده بود، همه اینها به خاطر مجروحیت‌هایش بود.»
 
برادر شهید توضیح می‌دهد: «من گاهی که با هادی حرف می‌زدم، متوجه می‌شدم حرف‌هایم را خوب نمی‌شنود. حتی به او گفتم که گوشت را به دکتر نشان بده. نگو وضعیت گوشش ناشی از مجروحیت‌هایی است که از ما پنهان می‌کند.»
 
با این همه مجروحیت‌ها، شهید زاهد روحیه‌اش را چنان حفظ کرده بود که به گفته خواهر شهید، تنها بار آخری که مجروحیت سختی می‌یابد، حرف از شهادت به میان می‌آورد. اینجاست که خواهرشهید می‌گوید: هادی از نظر نظامی بسیار آدم ماهر و توانمندی بود. طوری که فکرش را نمی‌کردیم کسی بتواند او را از پا درآورد. اما بار آخر که دیدم مجروحیت سختی یافته، کمی احساس خطر کردم. خودش هم انگار که می‌خواست ما را آماده شهادتش کند، می‌گفت: گلوله خوردن اصلاً ترس ندارد. من این بار که مجروح شدم فهمیدم شهادت راحت‌تر از آن چیزی است که فکرش را می‌کنیم.»
 

 

 

پای هادی بر روی مین رفت و شهید مدافع حرم شد

شرق حلب و میدان مین برجای مانده از تروریست‌ها، همان مکان و بهانه‌ای است که 16 آبان ماه 1395 هادی زاهد را به مسلخ عشق می‌کشاند. او در این روز برای گفت‌وگو با تعدادی از اکراد سوری به منطقه موردنظر می‌رود و ندانسته به همراه یکی از مجاهدان عراقی وارد میدان مین می‌شوند. همان جایی که هادی زاهد براثر برخورد با یک مین، به شهادت می‌رسد.

برادر شهید می‌گوید: «هادی موقع شهادت لبخندی بر لب داشت که دیدنش حس خاصی به آدم می‌بخشید. در فیلمی که از او برجای مانده، این لبخند به وضوح نمایان است. حتی وقتی پیکرش را به ایران منتقل کردند، ما این لبخند را روی لب‌هایش دیدیم. پیکر برادرم پس از تشییعی باشکوه در قطعه 29 بهشت زهرا دفن شد.»

حقوق شهید زاهد قبل از رفتن به سوریه با بعد از آن تفاوتی نکرد

برادر شهید زاهد در خصوص وضعیت مالی برادر شهید خود خاطرنشان کرد: " وضعیت مالی و حقوقی هادی قبل از رفتن به سوریه با بعد از آن، هیچ تفاوتی نکرد؛ هرکسی می خواهد می تواند برود وضعیت خانه و زندگی شهید را در شهرک یاس ببیند".

 

گفته های آمنه زاهد،خواهر شهید

آمنه زاهد خواهر بزرگ شهید مدافع حرم هادی زاهد، از برادرش چنین می‌گوید: در بحبوحه پیروزی انقلاب و شب‌های حکومت نظامی به دنیا آمد. از همان ابتدای جوانی هم به فعالیت‌های انقلابی علاقه مند بود. 6 سال بود که سوریه بود. فرمانده قَدری بود و روحیه جنگاوری قوی داشت. منتها هیچ کس در رزم حریفش نمی‌شد.  آخر سر هم روی مین رفت که به شهادت رسید. هنگام شهادت پاهایش هم روی مین از بین رفت. او ادامه می‌دهد: خانمش خیلی ناراحت بود و گاهی به او می‌گفت نرو. بچه‌ها که هنوز به سنی نبودند که بخواهند مانع رفتن پدر شوند. ولی خیلی برای پدرشان دلتنگی می‌کردند. دوستانش که شهید می‌شدند به مراسم تشییع آن‌ها می‌رفت، به خانواده‌ها سر می‌زد و می‌گفت: "رفتم خانواده‌هایشان را دیدم. خیلی متاثر شدم چون همه آن‌ها بچه‌های کوچک دارند."

 

خواهر شهید زاهد از اشتیاقش برای مشارکت در جهاد برادر چنین می‌گوید: من همیشه به او می‌گفتم: "من را با خودت ببر." او می‌گفت: "می‌خواهی بیایی آنجا چه کار انجام دهی؟" گفتم: "بالاخره از بچه‌های یتیم آنجا که می‌توانم مراقبت کنم. در خانه هایی که آنجا هست بچه‌ها را جمع کرده و کمک کنیم." می‌گفت: "من برایت پیگیر می‌شوم اگر چنین چیزی آنجا وجود داشت به تو می‌گویم." وقتی سوریه بود با شبکه‌های اجتماعی با هم در ارتباط بودیم. همیشه سعی می‌کردم با الفاظی مثل: دلاور، یاور امام زمان(عج)، خداقوت و این چیزها با او حرف بزنم و اینگونه سعی می‌کردم مشوقش باشم.

 

برادرم هیچ وقت در مورد کارهایش نه به ما نه به کسی دیگر تعریف نمی‌کرد. اصلاً اهل تظاهر نبود. مگر اینکه در موقعیت‌های خاص حرفی می‌زد و خاطراتی را تعریف می‌کرد. مثلاً حدود سه سال پیش که برادرم نمی‌توانست به خانه برگردد، من و مادرم و مرحوم پدرمان رفتیم سوریه به دیدنش. آنجا به او گفتم چرا اینقدر مأموریت می‌روی؟ بس نیست؟ مرتب زن و بچه‌هایت را تنها می‌گذاری، نمی‌خواهی برگردی؟ یک مدرسه را نشان‌مان داد و گفت دیروز 11 دختر بچه به اندازه دختر خودم ملیکا اینجا با بمب تروریست‌ها به شهادت رسیدند. مگر می‌شود این طور چیزها را ببینم و بی‌خیال از کنارشان عبور کنم.»
خواهر شهید می‌گوید: تعریف می‌کرد یک بار در حرم حضرت زینب(س) دختر بچه‌ای را دیدم که مرتب جیغ می‌کشید و از دست پیرمردی فرار می‌کرد. پیر مرد هم وقتی به دختر بچه می‌رسید او را کتک می‌زد. یاد دختر خودم ملیکا افتادم. بار دیگر که پیرمرد دختر را زد به او اعتراض کردم. بنده خدا گفت که ما اهل حلب هستیم و تروریست‌ها پدر این بچه را سر بریده‌اند. برای همین دختر بچه دچار مشکلات روحی شده است. دیدن این طور صحنه‌ها خیلی روی اعصاب و روان برادرم تأثیر گذاشته بود.»

 

 

مادرِ خانه انقلابی

وجیهه کاووسی، مادر 71 ساله شهید، پیرزن مهربانی است که روحیه بسیار بالایی دارد. ته‌تغاری خانه‌اش را از دست داده، اما با روی گشاده همکلام‌مان می‌شود و از خانواده‌اش می‌گوید: «من هفت بچه داشتم. پنج پسر و دو دختر. هادی آخرین فرزندم بود که اول از همه او را از دست دادم. همسرم مرحوم استاد شعبان زاهد معمار بود. مرد زحمتکشی بود که جز لقمه حلال سر سفره خانواده‌اش نیاورد. من  و همسرم از انقلابی‌های منطقه بودیم و جوانی‌های‌مان خیلی فعالیت می‌کردیم.»

مادر شهید می‌گوید: «زمان جنگ تمام این خانه وقف کمک به جبهه‌ها شده بود. خانم‌ها اینجا جمع می‌شدند و کمک‌های مردمی را بسته‌بندی می‌کردند. در یک طبقه برای رزمنده‌ها لحاف می‌دوختیم. در طبقه دیگر هدایای مردمی بسته‌بندی می‌شد و حتی در پشت بام برای رزمنده‌ها مربا می‌پختیم. پسرم هادی لابه‌لای بسته‌های کمک‌های مردمی رشد کرد. همان زمان از طرف صدا و سیما آمدند و از فعالیت‌های مردمی داخل خانه‌مان فیلمبرداری کردند. تصویر کودکی‌های هادی که بین لحاف‌دوزی خانم‌ها بازی می‌کند، خیلی وقت‌ها در سالگرد جنگ از تلویزیون پخش می‌شود.»
 
 
هادی در چنین جوی رشد می‌کند و همراه مادر در تظاهرات و راهپیمایی و تشییع جنازه شهدا شرکت می‌کند. در واقع سرشت او با وقایع انقلاب عجین می‌شود. مادر شهید ادامه می‌دهد: «این بچه از همان طفولیتش با شهید و شهادت آشنا بود. خیلی از تشییع جنازه شهدا با هم می‌رفتیم. یا وقتی شخصیت‌ها و مسئولان انقلاب سخنرانی داشتند، هادی را بغلم می‌گرفتم و با هم می‌رفتیم. محمد و علی برادرهای بزرگ‌تر هادی جبهه رفته‌اند. محمد الان جانباز است. هر دوی‌شان مدت‌ها در جبهه حضور داشتند.»
حضور در یک خانواده انقلابی، شهید زاهد را به سوی بسیج و فعالیت‌های انقلابی سوق می‌دهد. او از نوجوانی بسیجی مسجد امام حسین(ع) در خیابان کمیل می‌شود و کمی بعد هم با پیوستن به دانشکده افسری امام حسین(ع)، پاسدار می‌شود. اما در نهاد هادی خبرهایی بود و کارهایی می‌کرد که حتی مادرش را به تعجب وا می‌داشت. وجیهه خانم می‌گوید: «خیلی از رفتار و کردارهای هادی ذاتی بود. بدون اینکه از کسی چیزی یاد گرفته باشد، ذات پاکش او را به سوی کارهای خیر می‌کشاند. یادم است سه، چهار سالش بود با هم به منزل یکی از اقوام رفتیم. خانم‌های آن منزل از نظر حجاب خیلی رعایت نمی‌کردند. هادی با اینکه بچه خردسالی بود، گفت من داخل نمی‌آیم. هرچه اصرار کردیم، گفت اینها حجاب ندارند و من نمی‌آیم. از همان بچگی‌هایش از غیبت پرهیز می‌کرد. روی یک کاغذ نوشته بود غیبت ممنوع و می‌چسباند روی دیوارهای خانه تا همه نوشته‌اش را ببینند و کسی غیبت نکند.»
 
حضور هادی زاهد در سپاه وجه دیگری از زندگی‌اش را به نمایش می‌گذارد. حالا دیگر او مرتب به مأموریت می‌رود و خارج از کشور به سر می‌برد. اما همه این فعالیت‌ها باعث نمی‌شود فعالیت‌های اجتماعی را کنار بگذارد. وقتی از مادر شهید می‌خواهیم از فعالیت‌های اجتماعی هادی بگوید، ما را به آمنه‌خاتون زاهد خواهر بزرگ‌تر شهید ارجاع می‌دهد. خواهر شهید بیان می‌کند: «هادی از خیرینی بود که هر ساله مبالغی را به مؤسسه گل نرگس کمک می‌کرد. غیر از آن، اجناسی را برای بچه‌های بی‌سرپرست تهیه می‌کرد و در اختیار مؤسسه می‌گذاشت. قبل از شهادتش آن قدر هدیه مناسب دختر بچه‌ها خریده بود که مسئولان مؤسسه می‌گویند هر چه توزیع می‌کنیم تمام نمی‌شود.»
حالا چند وقتی می‌شود که گل‌سرها، تل‌ها، انگشترها و ساعت‌های دخترانه‌ای که هادی برای دختربچه‌های یتیم یا بی‌سرپرست تهیه کرده بین آنها توزیع می‌شود. هدیه‌ای از یک شهید که تنها دغدغه خود و خانواده‌اش را نداشت. شهیدی که وصیت کرده است ثلث اموالش را مصروف محصلان و دانش‌آموزان مستمند کنند.
 
 
خواهرزاده شهید می‌گوید: «اینکه می‌گویند شهدا دلبستگی نداشتند اصلاً درست نیست. دایی هادی مدام از آنجا با ما در تماس بود. مدام زنگ می‌زد و جویای احوال همگی‌مان می‌شد. خصوصاً به بچه‌هایش محمدحسین و ملیکا وابستگی عجیبی داشت. حتی از همان سوریه با معلم بچه‌هایش تماس می‌گرفت و پیگیر درس‌شان می‌شد. من خودم دو دختر دارم و گاهی فکر می‌کنم دایی چطور توانست از بچه‌هایش دل بکند. این پرسشی است که از خودم می‌پرسم و به این نتیجه می‌رسم که حتماً به شهدا عاقبت به خیری بچه‌های‌شان نشان داده می‌شود که می‌توانند شهادت را به جان بخرند. به نظر من رفتن دایی هادی علاوه بر و همسر و بچه‌هایش، حتماً یک ارتقایی برای همگی ما خواهد بود ان‌شاءالله.»
 
آن طور که از تعاریف خانواده شهید برمی‌آید، هادی زاهد دوستدار طبیعت بود و یک دوربین حرفه‌ای برای عکاسی از مناظر طبیعی تهیه کرده بود. علی‌اکبر زاهد برادر شهید می‌گوید: داداش هادی از طریق بانک کشاورزی اقدام کرده بود و یکسری لوازم کشاورزی تهیه کرده بود. همیشه می‌گفت اگر بازنشسته شدم به زادگاه پدری‌مان ساوه می‌روم و کشاورزی می‌کنم.»
 
حسین مقدسی دوست و همرزم شهید می‌گوید: «هادی همیشه می‌گفت دعا کنید تروریست‌ها تسلیم بشوند تا اینکه کشته بشوند. یک بار تعریف می‌کرد در منطقه‌ای با فاصله چند متری از تروریست‌ها قرار داشتیم. می‌دیدیم که یکی از آنها پایش قطع شده است. در حالی که دوستانش قبر او را می‌کندند، تیمم کرد و نمازش را خواند. هادی اعتقاد داشت که برخی از این تروریست‌ها فریب‌خورده هستند و کاش می‌شد طوری آنها را اصلاح کرد و به راه آورد.»
خواهر شهید می‌گوید: تعریف می‌کرد یک بار در حرم حضرت زینب(س) دختر بچه‌ای را دیدم که مرتب جیغ می‌کشید و از دست پیرمردی فرار می‌کرد. پیر مرد هم وقتی به دختر بچه می‌رسید او را کتک می‌زد. یاد دختر خودم ملیکا افتادم. بار دیگر که پیرمرد دختر را زد به او اعتراض کردم. بنده خدا گفت که ما اهل حلب هستیم و تروریست‌ها پدر این بچه را سر بریده‌اند. برای همین دختر بچه دچار مشکلات روحی شده است. دیدن این طور صحنه‌ها خیلی روی اعصاب و روان برادرم تأثیر گذاشته بود.»
 
برادر شهید ادامه می‌دهد: «هادی قدش از من بلندتر بود، اما این اواخر به نظرم می‌رسید قدش از من کوتاه‌تر شده است. گفتم برادر من چرا داری آب می‌روی؟ گفت از بس آنجا صحنه‌های دلخراش می‌بینیم روی‌مان تأثیر منفی می‌گذارد.»

 

 

اینستاگرام
شهیدان زنده اند الله اکبر
به خون آغشته اند الله اکبر
انشاالله شفیعمان باشند
ایشون بطرز عجیب و خاصی ،من رو از یک تصمیم مهم که مردد بودم آگاه کرد که چه کنم،هیچ شناختی از ایشون نداشتم ،چون این تصمیم بعد از اولین بار زیارت مزارشون در بهشت زهرا رخ داد بعد ،خواستم بشناسمشون.
خیلی آقایی ،خیلی هادی ،،،
کاش بیاین به خوابم
ازت ممنونم داداش هادی
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi